بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، گربکو، پله، بهرامج، بهرامه، بیدموش، گربه بید
بیدمِشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، گُربَکو، پَلِه، بَهرامَج، بَهرامِه، بیدموش، گُربِه بید
بیدمشک. (برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از هفده انواع بید که گل آن خوشبوی باشدآنچه بعضی شاعران مشک بید بمعنی چوب سیاه گفته اند، آن چوب درخت دیگر است سیاه رنگ و راست قامت که از آن قلمهای کتابت میسازند. (غیاث) (آنندراج) : بر ارغوان قلادۀ یاقوت بگسلی بر مشک بید نایژۀ عودبشکنی. منوچهری. کبودش تن و برگ یکسر سپید سیه تخمش و بار چون مشک بید. اسدی. پر از حلقه شد زلفک مشک بیدش پر از در شهوار شد گوشوارش. ناصرخسرو. بدرّید بر تن سلب مشک بید ز جور زمستان به پیش بهار. ناصرخسرو. بیچاره مشک بید شده عریان با گوشوار و قرطۀ دیبا شد. ناصرخسرو. زآن می گلگون که بید سوخته پرورد بوی گل و مشک بید خام برآمد. خاقانی. برآموده چون نرگس و مشک بید به موی سیه مهره های سپید. نظامی. مشک بید از درخت عود نشان گاه کافور و گاه مشک فشان. نظامی. بر او چادری از رخام سپید چو برگ سمن بر سر مشک بید. نظامی. زلف سیه بر سر سیم سپید مشک فشان بر ورق مشک بید. نظامی. همه مویم چو کافور سپید است چو مشکی بود اکنون مشک بید است. عطار. و رجوع به ’بیدمشک’ و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 194 و گیاه شناسی گل گلاب ص 258 شود، بمعنی عود هم به نظر آمده است. (برهان). آنچه در برهان بمعنی عود نوشته، اصلی ندارد. (سراج اللغات) (از فرهنگ نظام و حاشیۀ برهان چ معین)
بیدمشک. (برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از هفده انواع بید که گل آن خوشبوی باشدآنچه بعضی شاعران مشک بید بمعنی چوب سیاه گفته اند، آن چوب درخت دیگر است سیاه رنگ و راست قامت که از آن قلمهای کتابت میسازند. (غیاث) (آنندراج) : بر ارغوان قلادۀ یاقوت بگسلی بر مشک بید نایژۀ عودبشکنی. منوچهری. کبودش تن و برگ یکسر سپید سیه تخمش و بار چون مشک بید. اسدی. پر از حلقه شد زلفک مشک بیدش پر از در شهوار شد گوشوارش. ناصرخسرو. بدرّید بر تن سلب مشک بید ز جور زمستان به پیش بهار. ناصرخسرو. بیچاره مشک بید شده عریان با گوشوار و قرطۀ دیبا شد. ناصرخسرو. زآن می گلگون که بید سوخته پرورد بوی گل و مشک بید خام برآمد. خاقانی. برآموده چون نرگس و مشک بید به موی سیه مهره های سپید. نظامی. مشک بید از درخت عود نشان گاه کافور و گاه مشک فشان. نظامی. بر او چادری از رخام سپید چو برگ سمن بر سر مشک بید. نظامی. زلف سیه بر سر سیم سپید مشک فشان بر ورق مشک بید. نظامی. همه مویم چو کافور سپید است چو مشکی بود اکنون مشک بید است. عطار. و رجوع به ’بیدمشک’ و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 194 و گیاه شناسی گل گلاب ص 258 شود، بمعنی عود هم به نظر آمده است. (برهان). آنچه در برهان بمعنی عود نوشته، اصلی ندارد. (سراج اللغات) (از فرهنگ نظام و حاشیۀ برهان چ معین)
دهی است از دهستان بالا از بخش خاش شهرستان زاهدان. سکنه 130 تن. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و ساکنان از طایفۀ شهنوازی هستند. راه اتومبیل رو (فرعی) دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان بالا از بخش خاش شهرستان زاهدان. سکنه 130 تن. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و ساکنان از طایفۀ شهنوازی هستند. راه اتومبیل رو (فرعی) دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوب وتوتون و سکنۀ آن 500 تن و آب آن از چشمه های متعدد است. ساکنان آن از طایفۀ ولدبیگی در دو محل نزدیک به هم واقع شده اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. محصول آنجا غلات و لبنیات و حبوب وتوتون و سکنۀ آن 500 تن و آب آن از چشمه های متعدد است. ساکنان آن از طایفۀ ولدبیگی در دو محل نزدیک به هم واقع شده اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه شهرستان کرمان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، جمال و حسن: هو ابشر منه، احسن و اجمل و اسمن. (از اقرب الموارد). خوبرویی و جمال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، تراشۀ پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه شهرستان کرمان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، جمال و حسن: هو ابشر منه، احسن و اجمل و اسمن. (از اقرب الموارد). خوبرویی و جمال. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، تراشۀ پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نام یکی از دهستانهای بخش فرمهین شهرستان اراک است. که در خاور شهر اراک و اطراف راه آهن و شوسۀ اراک به قم واقع است. قراء آن از قنوات آبیاری می شود. این دهستان از 15 قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل شده و در حدود 30000 تن سکنه دارد. مرکز دهستان قصبۀ ابراهیم آباد است با 2686 تن سکنه و چندین دکان و چایخانه و پاسگاه ژاندارمری و حوزۀ آمار و دبستان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). و رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان شود
نام یکی از دهستانهای بخش فرمهین شهرستان اراک است. که در خاور شهر اراک و اطراف راه آهن و شوسۀ اراک به قم واقع است. قراء آن از قنوات آبیاری می شود. این دهستان از 15 قریۀ کوچک و بزرگ تشکیل شده و در حدود 30000 تن سکنه دارد. مرکز دهستان قصبۀ ابراهیم آباد است با 2686 تن سکنه و چندین دکان و چایخانه و پاسگاه ژاندارمری و حوزۀ آمار و دبستان. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). و رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان شود
از اسماء معشوق است. (بهار عجم) (آنندراج) ، مشک سنج. (از ناظم الاطباء). در صفات عذار و قلم و کاکل. (از بهار عجم) (آنندراج). آغشته به مشک. عطرآگین. خوشبوی. عطرافشان: عالم ختن شد از قلم مشک سود ما جای ترحم است به چشم حسود ما. صائب (از بهار عجم). در این فکرم که تعلیم جبین سازم سجودش را به داغ دل دهم یاد عذار مشک سودش را. شیخ العارفین (از بهار عجم و آنندراج)
از اسماء معشوق است. (بهار عجم) (آنندراج) ، مشک سنج. (از ناظم الاطباء). در صفات عذار و قلم و کاکل. (از بهار عجم) (آنندراج). آغشته به مشک. عطرآگین. خوشبوی. عطرافشان: عالم ختن شد از قلم مشک سود ما جای ترحم است به چشم حسود ما. صائب (از بهار عجم). در این فکرم که تعلیم جبین سازم سجودش را به داغ دل دهم یاد عذار مشک سودش را. شیخ العارفین (از بهار عجم و آنندراج)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود: ابر بهاریست ز سرچشمه آب را زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد. سلیم (از آنندراج). وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند. صائب (از آنندراج). نم نماندست در جگر چه علاج خشک بند است چشم تر چه علاج. ظهوری (از آنندراج)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود: ابر بهاریست ز سرچشمه آب را زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد. سلیم (از آنندراج). وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند. صائب (از آنندراج). نم نماندست در جگر چه علاج خشک بند است چشم تر چه علاج. ظهوری (از آنندراج)
مشک افشان. مشک بیزنده. غربال کننده مشک. کنایه از هر چیز خوب با رائحۀ مطبوع: بزان بادش از زلفک مشک بیز همه ره چو از نافه بگشاده زیز. اسدی (گرشاسبنامه چ حبیب یغمایی ص 224). به توخوشدل دماغ مشک بیزم ز تو روشن چراغ صبح خیزم. نظامی. شده گرم از نسیم مشک بیزش دماغ نرگس بیمارخیزش. نظامی. عبیر ارزان ز جعد مشک بیزش شکر قربان ز لعل شهدخیزش. نظامی. پیوند روح میکند این باد مشک بیز نزدیک نوبت سحر است ای ندیم خیز. سعدی
مشک افشان. مشک بیزنده. غربال کننده مشک. کنایه از هر چیز خوب با رائحۀ مطبوع: بزان بادش از زلفک مشک بیز همه ره چو از نافه بگشاده زیز. اسدی (گرشاسبنامه چ حبیب یغمایی ص 224). به توخوشدل دماغ مشک بیزم ز تو روشن چراغ صبح خیزم. نظامی. شده گرم از نسیم مشک بیزش دماغ نرگس بیمارخیزش. نظامی. عبیر ارزان ز جعد مشک بیزش شکر قربان ز لعل شهدخیزش. نظامی. پیوند روح میکند این باد مشک بیز نزدیک نوبت سحر است ای ندیم خیز. سعدی